.
.
Posted in همین نزدیکی, اندر احوالات, انسانی, سرآغاز, عکس on مارس 26, 2010| 3 Comments »
Posted in اندر احوالات, انسانی, دلتنگی, سرآغاز, شعر, عکس on مارس 18, 2010| 4 Comments »
Posted in بدون دسته, حال, سرآغاز on نوامبر 28, 2009| 1 Comment »
قبل تر می نشستم و بی آنکه فکر کنم چه می نویسم انگشتها را مثل پنجه تیزچنگالان باز می کردم و اندکی مکث لازم بود تا آنچه می تراود ، یک پست شود، یک تکه از احساس یا فکر یا هرچه از من است .. حالا هم شاید همان باشد نه بیش از آن ..
من همان آدم نباشم یا باشم در توکا بودنم هنوز شک ندارم.
Posted in دلتنگی, دسته ای تازه, سرآغاز on ژوئیه 30, 2009| 4 Comments »
دلم تنگ شد برای روزهای رفته .. دوستان ندیده . اینجا شروعی بود .
وقتی وردپرس تورا ادمین نمی شناسد، دردی ست مضاعف . مثل صاحب خانه ای که سالها نباشد و بیاید ونفس بکشد در هوای کوچه ای که خانه اش در آن ست. دست به جیب ببرد و کلید در قفل بیاندازد و بچرخاند …
ببیند کلید در قفل نمی چرخد و نمی تواند وارد خانه اش شود..
مکثی می کند /مکثی می کنم .
شاید برود . شاید هم بنشیند روی پله خانه همسایه زیر سایه چنار پیر که هر رهگذری که می گذرد به چشم غریبه نگاهش کند ..
شابد هم قفل را شکست / سکوت را ..
اینجا بوی امید می دهد ..