جاماندم
در حیاط کودکی
درحیات کودکی
.
عصر های کش دار تابستان
در ترک خوردن انار ترش
کنارجوانه نورس انجیر
کنار شکوفه گیلاس
.
کنار درگاهی اتاق که آستانه تلاش مورچه ها بود
و افرای بلند که حریم لانه سارها
و سقف شیروانی؛ زایشگاه گربه ها
.
من جا ماندم …
.
زجهء جیرجیرک بر بام
شب
عطر شب بوها ؛
نان و طالبی و پنیر بر ایوان
و خنکای قرص ماه و شتک فواره
در مجاورت آبی چهارگوش …
.
بر فراز؛ مهتابی سبز
و
پرسوختهء شب پره ، مرهمی نداشت .
.
.
پی نوشت : آرشیوم رو خونه تکونی می کردم ، اینو پیدا کردم .. نمی دوم شاید 2 سال پیش نوشته باشم اش . عکس هم از همون آرشیو پیدا شد .. من و داداش کوچیکه