دلم تنگ شد برای روزهای رفته .. دوستان ندیده . اینجا شروعی بود .
وقتی وردپرس تورا ادمین نمی شناسد، دردی ست مضاعف . مثل صاحب خانه ای که سالها نباشد و بیاید ونفس بکشد در هوای کوچه ای که خانه اش در آن ست. دست به جیب ببرد و کلید در قفل بیاندازد و بچرخاند …
ببیند کلید در قفل نمی چرخد و نمی تواند وارد خانه اش شود..
مکثی می کند /مکثی می کنم .
شاید برود . شاید هم بنشیند روی پله خانه همسایه زیر سایه چنار پیر که هر رهگذری که می گذرد به چشم غریبه نگاهش کند ..
شابد هم قفل را شکست / سکوت را ..
اینجا بوی امید می دهد ..
Advertisements