Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for 10 فوریه 2008

نمی دونن چی شد!

… خیابون ها که شلوغ میشد، مدرسه ها هم تق و لق.. خلاصه دنبال هر بهانه ای که از سر کلاس جیم شیم …. آقا بچه بودیم …. ما می خواستیم از کلاس و درس فرار کنیم چه میدونستیم میشه انقلاب ، میکشه به اینجاها..!

(از سخنان گوهربار یک هموطن باحال در تاکسی )

Read Full Post »

كركره

سال ها پيش بازار تجريش و كوچه هاي باريك شمرون؛ صبحش رو با عطر نون تافتون تنوري سر تكيه و صداي بالادادن كركره مغازه ها شروع مي كرد. بارها شنيده بودم كاسب هاي محل زيرلب زمزمه اي مي كنن و نگاهي به سقف بازار و كركره رو مي دن بالا… دود اسپند و … اميد به خدا .

اين تصاوير برام جاودانی ان.اون موقع اصلا فكر نمي كردم كه بقيه آدمها چه جوري صبح كاريشون رو شروع مي كنن .. ولي هميشه صداي بالا رفتن كركره آهني مغازه ها؛ شروع يه روز پر زحمت براي باباي خونه و تلاش براي معاش معني داشت.

سال هاي بچگي گذشت. خونه و محلمون هم عوض شد. اين سال هاي اخير ؛ توي كوچه اي كه خونمون اونجاست ، يه مغازه خياطي مردونست. با يه آقا خياط بداخلاق و خيلي تميز.

من سحرخيزم . وقتي داشتم صبحونه آماده مي كردم يا ظرف هارو مي شستم ،صداي خشك بالارفتن كركره مغازه آقاي خياط مي آمد. از پنجره كه نگاه مي كردم ،با وسواس خواصي آب و جارو مي كرد و شيشه هارو تميز. درو پيكرقديمي مغازه با رنگ كرم قهوه اي در و ديوار ،سرزندگي رو از اون همه تميزي مي گرفت.

چندروزي مغاره آقا خياط بسته بود .عجب بود.. صبح زود ميامد، آخرشب ميرفت.فكر كرديم ناپرهيزي كرده و رفته زيارت . بعد از چند روز پارچه سياه روي كركره مغازه معلوم كرد كه خياط تو كوزه افتاده وبه چه سفر طولاني رفته…

چهل روزي گذشته .. راستشو بگم دلم برا خودش تنگ نشده ، دلم براي صداي بالا رفتن كركره مغازش كه صبح هامو پرخاطره مي كرد، تنگ شده ..  هنوز هم صبح ها به صداها گوش مي دم، خش خش جاروی سوپور ، استارت ماشین هایی که باطری خالی کردن ،کارلحاف دوزی،   دویدن بچه ها که دیرشون شده …. و بازتوی ذهنم صدای بارفتن خشک کرکره ها   …   یاد همه مردا و زن هایی که برای معاششون تلاش می کنن  …. براي همه مردا و زن هايي كه با نگاه به آسمون و بسم الله زير لب روزشون رو شروع می کنن اما مغازه شون   کرکره نداره.!

Read Full Post »